6/11/1360-اسامی شهداء6بهمن آمل
زندگی نامه پاسدار شهید همت الله متو

بسم الله الرحمن الرحیم
شهید به سال ۱۳۳۹ در روستای قلعه کش در خانواده ای محروم و مذهبی دیده به جهان گشود . در سن ۷ سالگی به دبستان دولتی امیر قلعه کش راه یافت و در سال ۱۳۵۹ موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی و فیزیک گردید . در زمان اوج گیری مبارزات مردم علیه رژیم خود کامه شاه در زمینه پخش نوار و کتاب فعالیت چشم گیری داشت .
شهید همت الله متو به همراه دیگر دوستانش کتابخانه سجادیه قلعه کش را تشکیل دادند با پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی بساط کفر شهید وارد کمیته انقلاب اسلامی محل خود شد و در این زمینه فعالیتهای زیادی نمود . او بعد از فرمان تاریخی حضرت امام خمینی مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی ، به تشکیل و سازماندهی بسیج در محله اش اقدام می نماید . پس از چندی همراه با تعدادی دیگر از جوانان مسلمان روستایشان ، گروهی به عضویت در سپاه آمل اقدام می کنند . از دیگر فعالیت های او می توان شرکت در درگیری های گنبد و مبارزه علیه ضد انقلاب در کردستان را نام برد . با شروع جنگ تحمیلی صدام عفلقی علیه جمهوری اسلامی عازم غرب کشور شد و به مدت دو ماه در آنجا مشغول پیکار با نوکران چشم و گوش بسته آمریکا بود . پس از بازگشت از جبهه و در شب حمله ضد انقلاب
به شهر آمل شرکت فعالانه داشت تا سرانجام در ساعت ۳ بعد از ظهر روز سه شنبه ۶/۱۱/۶۰ در حین درگیری با خلقی های از خلق بریده به دیدار حق شتافت و در صف شهدای انقلاب اسلامی به کاروان حسین پیوست .
وصیت نامه پاسدار شهید همت الله متو
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
گمان نکنید انهایی که در راه خدا کشته شدند مرده اند بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند. قرآن کریم
اینجانب همت الله متو فرزند قنبر علی ساکن روستای باغبانکلا قلعه کش می باشم . در دوران کودکی همیشه در فکر این بودم که چه کسی این جهان پر عظمت و پر پیچ و خم را با نظم خاصی آفریده. بعد از جستجو و تحقیقات به وجود خدا پی بردم. بعد از مطالعه در مورد مبارزات و جانبازی سربازان صدر اسلام ، عاشق شهادت شدم، از طرف دیگر، از زندگی حیوانی و مادی بیزار شدم ، زیرا افرادی که طرز تفکرشان چنین باشد فقط در فکر شکم و پر شدن آن بوده، دست به کشتار هزاران تن از افراد بیگناه می زنند.
از جمله در فلسطین – لبنان –افغانستان. چنین افرادی هدف مشخصی نداشته و در نتیجه سر در گم و دیوانه وار زندگی می کنند. بدین ترتیب اسلام را به عنوان عالیترین مکتب و بخاطر همین از خداوند تبارک و تعالی خواستارم ، تا سر حد جانم، به اسلام وفادار بمانم.
اما امروز توجه زیادی به انقلاب و رهبر انقلاب باید داشته باشیم ، زیرا این رهبر نائب بر حق امام زمان است. شخصی است عظیم که زبان از بیان آن و قلمم قدرت نوشتن آنرا ندارد تا در مورد ایشان چیزی بگویم یا چیزی بنویسم. ولی همین قدر در مورد ایشان اشاره می کنم که هدف امام جز اسلام و پیاده شدن قوانین اسلام چیز دیگری نیست . قدر امام را بدانید حتی اگر به قیمت جان شما تمام بشود . دست از امام بر ندارید و حرف او را از دل و جان پذیرا باشید . نصیحت دیگرم این است که همیشه قرآن بخوانید خوب فکر کنید که منظور از گفته های مردم چیست و دیگران را هم در همین امر خیر تشویق کنید . مسئله دیگر اینکه هیچ لحظه ای امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید . و مسئله دیگر مسئله منافقین که تازگی ندارد . منافقین از صدر اسلام هم بوده اند و امروز هم هستند . نسبت به آنها هیچ رحمی نباید کرد و با قاطعیت تمام با آنها برخورد کنید . من همیشه منتظر کاروانی بودم که به سوی الله می رود ، تا این کاروان مرا هم با خود ببرد .
پدرم ، هر چند می دانم که بزرگ کردن یک فرزند مشکل است و از بزرگ کردن یک فرزند امید داری تا بهره ای ببری ولی چه بهره ای بهتر از اینکه فرزندی را بزرگ کنی و در راه خدا ببخشی ، که این باعث افتخار هر پدری باید باشد تا فرزند خودش را در چنین مسیری بفرستد . پدرم ، در این زمان از طرف خداوند مورد امتحان قرار گرفتیم تا اینکه ، چقدر به اسلام توجه داریم . صد آفرین بر شما که با این همه کاری که دارید فرزند خودت را به جبهه حق فرستادی . اگر شهید شدم مجلسی که بر پا می کنید خیلی ساده باشد . دیگر اینکه اگر اشتباهی و گناهی نسبت به شما انجام داده ام در راه خدا مرا ببخشید .
مادر عزیزم ، این را می دانم که بزرگ کردن یک فرزند خیلی برای مادر زحمت دارد . هر مادری امید دارد تا از فزرند خود بهره ای ببرد ، اما مادر تو چه استفاده ای بهتر از بزرگ کردن یک فرزند و بخشیدن در راه خدا داری . مادرم شما مسئولیت زیادی دارید و آن اینکه افرادی را باید
بزرگ و تربیت کنید که مورد قبول اسلام باشد نه اینکه افرادی که بر علیه اسلام دست بزند . از شهید شدن فرزند خود ناراحت نباشید باید حتی بعد از شهید شدن هم در بین مردم بدون گریه صحبت بکنی ، که این خود باعث تقویت روحیه مردم می شود . دیگر اینکه اگر نسبت به شما اشتباهی کردم مرا به خاطر خدا ببخشید . شما مواظب برادرانم و خواهرانم باشید ، تا راه خیر و راه اسلام را انتخاب کنند .
پاسدار انقلاب اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی نامه شهید منوچهر قلی نژاد
شهید منوچهر قلی نژاد در سال ۱۳۴۱ در شهر آمل چشم به جهان گشود . از ابتدای کودکی به همراه پدرش به جلسات درس و قرآن به مراسم عزاداری سید الشهدا می رفت و عشق و علاقه ای وافر به اسلام و قرآن کریم داشت .
کلاس دوم راهنمایی را به پایان رسانیده و سپس برای کمک به تامین خانواده در کنار پدرش به کار پرداخت . او در دوران انقلاب همواره در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و نسبت به روحانیت خصوصا امام احترام خاصی قائل بود . پس از انقلاب به همکاری در نهادهای انقلابی پرداخت . روزها کار می کرد و شبها به گشت و پاکسازس و شعار نویسی روی دیوارهای شهر می پرداخت .
شب سه شنبه نماز جماعت را با برادران خواندند و شام خوردند و بعد به خواندن دعای توسل پرداختند گویی به درگاه خدا توسل می جستند که همه با هم در آن شب شهید شوند . آنگاه همه با هم به طرف انجمن اسلامی رفتند و چند قوطی رنگ برداشتند و عازم اسپه کلا شده و مشغول رنگ زدن بودند که صدای تیر اندازی را شنیدند . به سوی محل تیراندازی رفتند در انجا با گروه مزدوران جنگلی روبرو شدند . زمانی که یکی از مزدوران سیلی محکمی به گوش شهید جعفر هندوئی نواخت برادر شهید محمد نژاد
یقه آن مزدور را چسبید و گفت خجالت نمی کشی که تو با اسلحه و او بدون اسلحه است و او را می زنی . سرانجام آن کافران از خدا بی خبر او و دیگر یارانش را جلوی بیمارستان ۱۷ شهریور ناجوان مردانه شهید نمودند . او و دیگر یارانش به دیدار خدایشان شتافتند .
زندگی نامه برادر شهید محمود افرکش

بسم الله الرحمن الرحیم
شهید افرکش در سال ۱۳۳۹ در روستای بور محله چشم به دنیا گشود در رنج و مشقت پرورش یافت . دوران تحصیلت ابتدایی را در روستای خود گذراند و برای دوره راهنمایی و نظری به آمل آمد و در انجا موفق به اخذ دیپلم شد . بعد از آن برای فراگیری درس طلبگی به حوزه رفته تا در آن مکان مقدس و روحانی خود را پرورش دهد . بعد از چند ماه وقتی که سپاه تشکیل شد به عضویت سپاه در آمد و پس از مدتی به علت ناراحتی جسمانی واعزام به خدمت سربازی از عضویت سپاه بیرون آمد . زمانی که به سربازی رفت جنگ تحمیلی شروع شده بود .
وی قبل از انقلاب فعالیت های چشم گیری در پخش اعلامیه و نوارهای امام و شرکت فعال در درگیری و تظاهرات در شهر داشت . بعد از انقلاب خدمات زیادی در سپاه کرده است . او در روز قبل از شهادتش آنقدر خوشحال بود انگار روی زمین راه نمی رفت ، بلکه پرواز می کرد .
شب قبل از شهادتش به حمام رفت و غسل شهادت کرد ناخنهایش را گرفت ، پوتینش را واکس زد و صبح زود به آمل آمد . وقتی موقع ظهر یکی از برادران پاسدار به او گفت بیا نهار بخور برادران در سنگر گرسنه اند من غذا نمی خورم . که بعد از ظهر به شهادت رسید و به لقاء الله پیوست .
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید اکبر فصلی درزی در سال ۱۳۳۴ در شهر آمل به دنیا آمد . وی تا کلاس سوم متوسطه درس خواند و بعد ترک تحصیل کرد و از آن موقع به کارگری در مغازه مشغول بود . پس از چندین سال کارگری ، در مغازه شیرینی سازی مشغول کار شد . وی با مردم و خانواده اش برخورد خوبی داشت .

شهید در مبارزات قبل از انقلاب فعالیت های زیادی داشت و در تظاهرات و راهپیمایی شرکت می کرد . بعد از انقلاب مقتضی ۵۶ بود که دوره احتیاط را در کردستان خدمت کرد . شهید دارای یک دختر یک ساله بود و بچه دیگرش شش ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد . وی به اشخاص مستضعف خیلی کمک می کرد و عاشق امام بود . شب قبل از شهادتش تا ساعت ۱۱:۳۰ مشغول گلدوزی عکس آیت الله بهشتی بر روی پارچه بود که ساعت ۳ بعد از نیمه شب جهت کمک به برادران که با گروهک ها از کفار درگیر بودند خواست از خانه بیرون رود که همسر مانع از رفتنش شد و گفت تو که اسلحه نداری چگونه می خواهی با کفار مبارزه کنی . شهید صبح زود جهت مقابله با گروهک های آمریکائی از خانه بیرون رفت و در خیابان مشغول درست کردن سنگر شد . هنوز سنگرش را تمام نکرده بود که رگباری به رویش گشوده شد و او را به مقام شامخ شهادت نائل گردانید .

در میان امت اسلامی ایران شهدایی بودند که در راه پروردگارشان چون شمعی برای روشنایی و حرکت دادن انسانهایی که در نیمه راه بودند سوختند و با قیام خود کسانی را که به مبارزه با مکتبشان برخاسته بودند را به نابودی کشاندند . آنها به یقین می دانند که اگر سرورمان امام حسین ( ع ) در کربلا با ۷۲ تن از اصحابش توسط یزید و لشگریانش شهید شدند و عاشورا آفریده شد اینبار نیز در کربلای پر خون ایران اسلامی عاشورایی دیگر برپاست و یاران و پیروان حسین زمان بپا خاسته اند تا پرچم خونین لا اله الاالله را بر بالای بلدترین کاخ های زمان برافراشته نمایند تا انقلابشان را گواه و شاهدی برای نسل ها قرار دهند .
شهید محمد گلچین در خانواده ای ساده و خانه ای محقر به دنیا آمد . از اوان زندگی اش با مشکلات و سختی ها خو گرفت . با کارگری به زندگی اش ادامه می داد تا بعد از پیروزی انقلاب که نوکر دست نشانده آمریکا یعنی صدام به سرزمین لاله گون ایران حمله می کند ، او با شناختی که از موقعیت انقلاب داشت ، کشورش را در معرض خطر قدرتهای خارجی و گروهک های داخلی می دید ، بدین دلیل عازم جبهه های رزم و جنگیدن با کافران تجاوزگر شد و چند ماهی در جبهه جنگ تحمیلی به جهاد پرداخت .
تازه از جبهه برگشته بود که ضد انقلاب جنگلی به شهر آمل حمله کرد . شهید هم خود را آماده کرد تا به نبرد با آنان برود ، اما وقتی خانواده اش گفتند « تازه از جبهه آمده ای بهتر است قدری استراحت کنی » در جواب می گوید من مرد جنگم و مرد جنگ هیچ گاه خسته نمی شود و بدین قرار به شهر می آید و در حین درگیری با مزدوران جنگلی در مقابل دادسرای انقلاب به لقاء الله پیوست .
وصیت نامه برادر شهید محمد گلچین
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه الراجعون
همانا ما از خدائیم و به سوی او بر می گردیم .
حال که این دنیا محل دائمی نیست و اصولا هم انسان فانی شدنی است پس باید از این دنیا به سوی عالمی دیگر که تکامل واقعی انسان در آنجا صورت می پذیرد می باید رفت . من طبق این نظر و این اصل که انسان برای تکامل بعد معنوی اش احتیاج به هجرت و جهاد دارد . هجرت نموده تا اگر خدا لایق دانست مرا در این جهاد شرکت دهد و به اجر اخروی و دنیوی نایل شوم ان شاء الله تعلی .
اگر در این مضمون چند کلمه ای به عنوان وصیت نامه معلوم گردد خالی از اشکال و ایراد نخواهد بود .
به عرض می رسانم که اینجانب محمد گلچین فرزند حسین علی دارای شناسنامه ۰۴۰۶۵ انتخاب نموده ام که برادرم سید علی هاشمی را به عنوان وصی خود و وکیل خود ، تا هرچه که خودش می خواهد در مورد اموال و کارهای من تصمیم بگیرد و اجرا نماید .
امیدوارم از خداوند تبارک و تعالی که همه ما را سعادتمند در دنیا و آخرت بفرماید و ما را در شمار بندگان خود قرار دهد . آمین .
شهید فضل الله سلیمانی در سال ۱۳۲۹ در روستای شنگلده لاریجان آمل متولد شد و در سن ۷ سالگی راهی دبستان گردید ، تا اینکه در سال ۱۳۴۳ ششم ابتدایی را به اتمام رسانید. شهید از آن زمان به بعد به علت کمبود امکانات مالی ترک تحصیل نمود و به کارگری پرداخت .
با رشد در خانواده ای مذهبی ، عشق و علاقه ای خاص به مکتب اسلام و خاندان نبوت و رسالت داشت . با برادران حوزه علمیه قم و با رهبران مذهبی در تماس بود و از آنجا اعلامیه ها ی امام را مخفیانه در بین مردم شهر و روستا برای رشد و آگاهی شان پخش می کرد . او در آشکار ساختن خیانتهای رژیم طاغوت می کوشید و همگام با ملت انقلابی و برادران خود در تمام صحنه ها حضور فعال داشت . در روزهای ورود امام امت و در درگیری ۲۲ بهمن تلاش و فعالیت داشت. با اوج گیری انقلاب در تسخیر اکثر پادگانها و مراکز مهم به همراه ملت شهید پرور شرکت داشت و بارها با ضد انقلابیون درگیر می شد.

شهید در تاریخ ۶/۱۱/۶۰ در حین درگیری شدید از بسیج سپاه منطقه لاریجان به آمل آمد و با غیرت اسلامی وارد صحنه کارزار شد . پس از چند ساعت درگیری با خود فروختگان در کوچه و خیابانهای شهر با دیگر برادران خود که درس آزادگی و شهادت را از سرور و سالار شهیدان آموخته بودند به صف شهدای پاک باخته کربلا پیوست.

برادر شهید رمضانعلی رمضانی در سال ۱۳۲۸ در آمل دیده به جهان گشود. به علت فقر زندگی پدرو مادرش،قادر به تحصیل نبود و مجبور شد از همان ابتدا برای تأمین معاش خانواده ی خود مشغول به نجاری گردد و در آن شغل پس از طی چند سال استاد کار شد.
شهید رمضانی فردی مؤمن بود و در زمان انقلاب همیشه با امت حزب الله در تظاهرات شرکت میکرد.
پس از پیروزی انقلاب جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب با برادران پاسدار و بسیج همکاری می نمود،و همیشه آرزوی شهادت را در دل می پروراند.
در انجمن اسلامی محله فعالیت چشمگیری می نمود.در شب درگیری ۶ بهمن سال ۶۰ شرکت کرده و با جدیت تمام به همکاری با برادران سپاه،بسیج و مردم در صحنه پرداخت و در همان حال توسط مزدوران آمریکایی به شهادت رسید.

بسم الله الرحمن الرحیم
پاسدار شهید حمید رضا ایزدی در سال ۱۳۳۸ در عالیکلای آمل متولد گردید . دوران ابتدایی و راهنمایی و تا سال چهارم نظری تحصیل کرد.
او در ایجاد کتابخانه عمومی در زادگاهش عالیکلای کوشش زیادی نمود و پس از سعی فراوان باتفاق دیگر دوستانش کتابخانه را دایر کرد . بیشتر اوقاتش را به مطالعه و ارشاد و هدایت جوانان میپرداخت.
شهید ایزدی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات شرکت می نمود و با دادن شعارهایی بر ضد حکومت دیکتاتور پهلوی، به پشتیبانی از امام عزیز و نیز پخش اعلامیه های رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) نقش بسزایی در روشنگری و حرکت مردم روستای خود داشت. وی بعد از برانداختن نظام پهلوی با نوشتن شعارهای مذهبی بر روی دیوارها و نیز کشیدن تصویر هایی از صحنه های جانبازی پاسداران و رزمندگان اسلام در میدانهای رزم به فعالیت خود مشغول بود.
سراسر عمر کوتاه و پر ارزشش را در کارها و فعالیتهای اسلامی گذراند و حتی لحظه ای از جانبازی در راه امام و اسلام عزیز دست بر نمی داشت. شهید در تکیه عالیکلامیر برای اهالی جلسات شبانه تشکیل میداد تا روستائیان را به وظایف خطیرشان در قبال انقلاب خون بار اسلامی آگاه نماید. از وی در کارهای فرهنگی در روستایش آثاری پربار و با ارزش بجای مانده است . از خصوصیات اخلاقی او طرفداری از مستضعفین جامعه بود و تمام دوستان و رفقایش از محرومین جامعه بودند.
همیشه در عبادتش و نمازهایش تنها دعایش این بود که خدایا از عمر من بکاه و بر عمر رهبر عزیزمان بیفزا.
شهید در زمان درگیری شهر قهرمان پرور آمل بهمراه دیگر دوستانش به مبارزه با گروهکهای آمریکایی پرداخت و در پشت یکی از سنگرها از هزار سنگر، مزدوران کوردل او را به رگبار گلوله بستند او قبل از شهادتش به هم سنگرانش گفته بود اگر شهید شدم مرا به زادگاهم ببرید تا شاهدی زنده و سند رسوائی گروهک های آمریکایی برای اهالی روستا باشم.

شهید پرویز بازدار در سال ۱۳۳۷ در یک خانواده مذهبی در شهر آمل چشم به جهان گشود . در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواند . به علت علاقه زیاد به حرفه صنعتی ادامه تحصیل نداد و شغل حلب کوبی را برای خود انتخاب کرد .
مهر ماه سال ۵۶ به خدمت سربازی رفت پس از ۱۸ ماه خدمت ، انقلاب شکوهمند اسلامی به اوج خود رسید . در این هنگام شهید در پادگان کوهک مشغول خدمت بود . او در تصرف پادگان به مردم کمک فراوان کرد و سپس به آمل شهر خود برگشت تا همگام با امت شهید پرور در براندازی حکومت طاغوت انجام وظیفه نماید .
انقلاب اسلامی با خون بهترین فرزندان اسلام به پیروزی رسید و شهید برای پاسداری از خون شهیدان در انجمن اسلامی محل سکونت فعالیت می کرد .
پدرش نقل می کرد که شب آخر از عمر پر بارش به من می گفت که این دنیا فانی و بی ارزش است .
او معتقد بود که اعمال خوب انسان می ماند و آرزو داشت که اولین شهید محله خودش باشد ، تا اینکه در روز حماسه خون و ایثار و در سنگر سازی و دفاع از حریم مقدس اسلام و خون شهدا ساعت ۱:۳۰ روز سه شنبه ۶ بهمن ۶۰ به سوی معشوقش بال و پر گشود و به لقاء الله پیوست.

شهید عبدی نژاد در سال ۱۳۳۹ در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود . در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس چهارم ابتدایی تحصیل نمود . بعد از آن به شغل خیاطی مشغول شد.
وقتی که مبارزات علیه رژیم طاغوت شروع شد شهید عبدی نژاد که در مکتب امام حسین علیه السلام بزرگ شده بود و نمی توانست ذلت را تحمل کند،با مردم وارد صحنه مبارزه شد و برای به ثمر رساندن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید.
با سرنگونی رژیم پهلوی و به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی به رهبری امام عظیم الشان خمینی کبیر ، به این فکر بود که باید از دستاوردهای انقلاب محافظت شود برای همین خود را به ارتش معرفی کرد و در دوران آموزشی بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی شروع شد . او به کردستان اعزام شد و مجروح گشت تا اینکه بعد از خدمت سربازی به آمل باز می گردد و در مغازه جوشکاری برادرش مشغول کار می شود .
شهید با مردم برخوردی خوب و دوستانه و رفتاری اسلامی داشته است. چند روز قبل از شهادتش سخت مشغول فعالیت می شود و به خانواده اش می کوید مانع فعالیت من نشوید و باید برای پیروزی اسلام و نابودی دشمنان اسلام فعالیت بیشتری کنیم ، شب ۶/۱۱/۶۰ که جهت پاکسازی شهر به اتفاق دیگر برادران به آنجا رفته بودند توسط دشمن کمین زده می شود و با گلوله ایشان را به شهادت می رسانند .
شهید رسولی در سال ۱۳۳۸ در یک خانواده مذهبی از روستای رودبار شهرستان آمل به دنیا آمد . تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند ، اما به علت تنهایی پدر و نداشتن امکانات مالی بکار کشاورزی مشغول شد . بعد از چند سال به آموزش رانندگی اشتغال پیدا کرد تا اینکه توانست برای خود یک دستگاه ماشین وانت برای امرار معاش خانواده خریداری کند . همزمان با جوشش جریان انقلاب خونبار اسلامی با امت حزب الله برای برپایی حکومت جمهوری اسلامی تلاش فراوان کرد و بعد از پیروزی نور بر ظلمت به عضویت انجمن اسلامی و بسیج مستضعفین محل سکونت در آمده و شروع به فعالیت نمود . خصوصا زمانی که برادران حزب الله مورد هجوم گروهک های خود فروخته قرار می گرفتند ، شهید در صحنه حضور فعال داشته و خار چشم ضد انقلاب در منطقه بود .
معمولا برای همکاری بیشتر از روستا به شهر می رفت و در نگهبانی و گشت زنی محل شرکت می کرد . صبح روز درگیری در مزرعه مشغول به کار بود و از جریان اطلاعی نداشت . وقتی برای ظهر به منزل آمد خبر را می شنود و روی پله ی منزل خود شهادتین را گفته و سوار ماشین شده و به طرف شهر روانه می گردد .
در شهر جهت ساختن سنگر خود را به جلوی بیمارستان ۱۷ شهریور رسانده و مشغول ساختن سنگر بود که مشاهده می کند ، یکی از برادران پاسدار کمیته شهید می شود . او به طرف برادر شهید که در سنگر دیگری بود می رود تا اسلحه اش را بردارد و از آن بر علیه دشمن استفاده کند که در این میان هدف گلوله های مهاجمین مزدور جنگلی واقع شده و به فوز عظیم شهادت نائل می گردد .
روانش شاد و راهش پر رهرو باد .

شهید مصطفی اسماعیلی در عصر روز تاسوعا محرم سال ۱۳۴۰ در یک خانواده مذهبی و ساده در شهر آمل دیده به جهان گشود . پدرش بصورت کارگری ساده در شهرداری کار می کرد و با حقوق ناچیزی زندگی خانواده اش را اداره می نمود. مصطفی پس از اتمام دوره ابتدایی تا سوم راهنمایی به تحصیل پرداخت و به علت مشکلات زندگی خانواده اش بیشتر از این نتوانست به تحصیل ادامه دهد و از آن به بعد به کارگری مشغول شد تا از این طریق معاش خانواده اش را تامین کند .
شهید اسماعیلی در محیط کار، نمونه و از نظر پاکدامنی و برخورد با مردم الگو بود . او با توجه به ایمانی که داشت قبل از انقلاب در کلیه تظاهرات بر علیه رژیم پهلوی شرکت می نمود و همچنین دیگران را نیز به شرکت در تظاهرات دعوت می کرد و علاقه شدیدی به سخنرانی امام داشت . بعد از پیروزی انقلاب ، با وجود کار زیادی که در روز داشت به عضویت انجمن اسلامی در آمد . شبها به نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) گوش می داد و همچنین به همراه دیگر دوستان خود جهت پاکسازی دیوارهای شهر و نوشتن شعارهای اسلامی تا پاسی از شب فعالیت می نمود .
او در شب ۶ بهمن ۶۰ به اتفاق دیگر دوستانش برای پاکسازی دیوارها و نوشتن شعارهای اسلامی رفته بود که به دست مزدوران جنگلی به شهادت رسید .

شهید مرتضی فدایی در سال ۱۳۳۴ در شهر آمل به دنیا آمد.ایشان در جلسات قرآن و مجالس وعظ و روضه خوانی شرکت می جست و دیگران را هم به اینکار تشویق می نمود.عاشقانه به انقلاب خدمت می کرد و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید.شهید فدایی در انجمن اسلامی بازاریان عضو بود و در تمام راه پیمایی ها و عزاداری ها شرکت فعالانه می کرد.
ایشان از اخلاق خوب اسلامی برخوردار بود و به تربیت کودکانش علاقه ای وافر داشت. حاصل ازدواج او دو فرزند است.
شهید فدایی در شب سه شنبه ۶/۱۱/۱۳۶۰ توسط مدافعان دروغین خلق غافلگیر گردید و در جلوی بانک ملی آمل ابتدا بر روی زمین خوابانیده و سپس تیرباران می شود.
وصیت نامه شهید مرتضی فدایی
انا لله و انا الیه راجعون
چه لذت بخش است در راه جهاد با کفار و برای اسلام و برای خداوند بزرگ به شهادت رسیدن و به ندای خمینی عزیز لبیک گفتن!
در ضمن اگر شهادت نصیبم شد جسدم را به شهرستان آمل انتقال دهید و وصیتنامه ام را به برادرم محسن فدایی که وکیل و وصی اینجانب می باشد برسانید در ضمن شما ای برادر و همسر و فرزندان عزیزم صابر و شکرگزار باشید و مثل مادران و خواهران جوان از دست داده در راه اسلام و انقلاب، صبر پیشه کنید. برای سلامتی کامل حال امام عزیز -خمینی بت شکن- دعا نمایید.به امید پیروزی کامل انقلاب اسلامی در ایران و جهان به رهبری امام خمینی دامت برکاته والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. این جان ناقابل را فدای اسلام می کنم .پاسدار انقلاب اسلامی مرتضی فدایی

شهید محمود بشمه در سال ۱۳۳۸ در روستای نسل غارستاق ( نور ) متولد گردید . پس از طی دوران کودکی شغل خیاطی را انتخاب نموده و به آن ادامه داد تا اینکه به خدمت سربازی رفت.
در زمان خدمت سربازی با اوج گیری انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی از پادگان مشهد فرار کرده و همراه با امت حزب الله وارد مبارزات بر علیه طاغوت زمان شد و در تظاهرات فعالانه شرکت می نمود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل کمیته انقلاب اسلامی ، شروع به همکاری با آن نمود و بعد به عضویت آن در آمد . با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه مریوان عازم شد و مدت سه ماه و نیم در آنجا با مزدوران جنگید . همچنین مدت سه ماه و نیم به ایلام رفته و در جبهه میمک انجام وظیفه نمود . از نظر اخلاقی فردی خوش برخورد و مهربان بود و به احکام اسلام سخت پایبندی نشان می داد و در کارهای خیریه عمومی فعالانه شرکت می کرد .
با شروع درگیری شب شش بهمن ماه ۶۰ ، پس از بجا آوردن نماز با خانواده اش خداحافظی نموده و با خوشحالی هرچه تمامتر بطرف میدان نبرد می شتابد . به محض رسیدن به خیابان مشغول درست کردن سنگر می شود ، تا اینکه با به دست آوردن سلاح ، برای دفاع از اسلام ، با گروهک ضد انقلاب مهاجم ( اتحادیه کمونیست ها ) به مقابله برخاست و هنگام عصر همان روز در حین درگیری شربت شهادت نوشید .
روحش شاد و راهش مستدام بود .

شهید در خانواده ای ساده و مذهبی در سال ۱۳۰۷ در روستای کلادابو به دنیا آمد.در سن ۱۲ سالگی از آنجائی که زندگیشان تامین نمی شد به کارگری پرداخت.
او از همان اوان کودکی به نماز و روزه اش اهمیت ویژه ای می داد . به علت شیفتگی خاصی که ایشان به اسلام داشت به عضویت هیئت قرآن در آمد و به فعالیت های مذهبی پرداخت.در همین مدت متولی حسینیه روستا نیز بود.
بر اثر فعالیت های مذهبی به خصوص توزیع عکس امام در هیئت از سوی رژیم شاه مورد تهدید قرار گرفت. با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در تظاهرات شرکت می کرد و با بیانی که داشت در ارشاد و راهنمائی مردم نقش موثری داشت و به همین خاطر در همان اوایل پیروزی انقلاب همراه با دوستانش گروه توحیدی را تشکیل دادند که بعد از پیروزی انقلاب این گروه به انجمن اسلامی تغییر نام داد و فعالیتش را ادامه داد .
با شروع جنگ تحمیلی شهید به سپاه جهت اعزام مراجعه نمود . مسئولین با وجود کهولت سن او اجازه رفتن به جبهه را نمی دادند اما با اصرار زیاد او و گریه و التماسش، بالاخره به جبهه های غرب کشور اعزام شد . مدتی در بلندی های مریوان به نبرد با گروهک های ملحد و ضد انقلاب داخلی و صدام آمریکائی پرداخت و بعد از سه روز که او به مرخصی می آید درگیری آمل شروع می شود . وی به محض شنیدن خبر حمله گروهک های ضد انقلاب به شهر آمل روانه آمل شد و شب در درگیری شرکت داشت تا در روز ۷ بهمن ماه در جاده هراز به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
خاطره خوبی که از شهید همیشه در ذهن دوستان او به یادگار مانده دوران عضویت وی در انجمن اسلامی است که با یک کفن در جلسات حاضر می شد و می گفت : من که پیرم کفن می پوشم تا انقلاب به جهان صادر شود و شما هم همت کنید مثل من همیشه آماده شهادت باشید .
شهید قبل از انقلاب نیز فعالیتهای مذهبی داشته و بعد از شروع انقلاب الهی به رهبری امام خمینی ، امید مستضعفان صادقانه شب و روز در براندازی حکومت امریکایی شاه فعالیت چشمگیری کرده
شهادت افتخاری است بس بزرگ و انتخابی است آگاهانه که تنها مخصوص بندگان صالح خدا و پیروان واقعی قرآن و پویندگان راه خونین حسین ( ع ) است و شهید گزینش گری است ، مسئول که بر مبنای هدف خویش به آن می رسد و جامعه خویش را از لوث اجانب خود فروخته پاک می سازد .

شهید در سال ۱۳۱۲ در شهر آمل به دنیا آمد و تا کلاس شش ابتدایی درس خواند . بعد از ترک تحصیل در مغازه پدرش مشغول به کار شد و در سن ۳۱ سالگی ازدواج کرد که ثمره ازدواجش ۳ فرزند می باشد یک پسر و دو دختر.
شهید قبل از انقلاب نیز فعالیتهای مذهبی داشته و بعد از شروع انقلاب الهی به رهبری امام خمینی ، امید مستضعفان صادقانه شب و روز در براندازی حکومت امریکایی شاه فعالیت چشمگیری کرده و بعد از پیروزی انقلاب خونبار اسلامی هیچ وقت از کار و کوشش برای پیش برد اهداف مقدس جمهوری اسلامی سر باز نمی زد.
شهید در شب درگیری به مانند سایر شبها برای گشت زنی در شهر با برادران مشغول گشت بود تا اینکه در قادی محله در حین عبور از کوچه ای متوجه سایه ای می شود فوراً از ماشین پیاده می شود و به تعقیب سایه می پردازد . در بین راه هدف گلوله قرار می گیرد و به آروزی دیرینه خود که همان شهادت در راه خدا بود رسیده و بعد از ۴۸ بهار از عمر پربارش به صف شهدای کربلا پیوست .
وصیت نامه شهید محمد علی محمد آملی
بسم الله الرحمن الرحیم
این حقیر محمد علی محمد آملی فرزند محسن متولد سنه ۱۳۱۲ دارای زن و ۳ فرزند می باشم . فردی کارگر متعهد و پایبند به اسلام و شیعه ۱۲ امامی مقلد امام خمینی می باشم . در دوران زندگی چنین نهضتی آرزوی دیرینه ام بود و بارها از خداوند متعال خواستار آن بودم . از ایزد منان خواستار موفقیت کامل رزمندگان اسلام در جبهه حق با آمریکا و صدام تکریتی کافر بوده و آرزوی زیارت دوستان به نینوای حسینی و تصرف قدس عزیز را به رهبری بنیان گذار جمهوری اسلامی و فرزند حسین ( ع ) روح خدا خمینی بت شکن ویرانگر کاخ ظلم و ستم و مستکبران جهانی را دارم . از برادران حزب اللهی و رزمندگان سلحشور که با ایمان در جبهه مشغول ستیز می باشند انتظار دارم که خون برادران شهید را حفظ نموده و امام را تنها نگذاشته و همچون مردمان کوفه نباشند .
از پسرم محمد رضا می خواهم که دنباله رو پدر خود بوده و اسلحه پدر به دوش گیرد و این بار سنگین رسالت با اجازه رهبر عالیقدر امام خمینی تا سر حد امکان حمل نماید . دو دخترم زینب وار ادای وظیفه نموده ولی تقاضای عاجزانه دارم که برایم گریه زاری ننمایند که دشمن بهره بگیرد . سلام و درود به رهبر عالیقدر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران . سلام بر شهدای راه حق و فضیلت ، سلام بر برادران حزب اللهی . خداحافظ
شهید محمد ذوالفقاری در سال ۱۳۳۹ در روستای میانرود ، در یک خانواده مذهبی و بی بضاعت متولد شد . از آنجایی که در روستا و در یک خانواده کشاورز و کم درآمد متولد شده بود ، از همان اوائل از نزدیک با درد و رنج سختی آشنا شد و این دردها را با گوشت و پوست خود لمس کرد .

شهید از اوان دوران کودکی با آنکه درس می خواند به کار مشغول شد تا اینکه زمزمه های انقلاب به گوش او رسید . فعالیتهای مذهبی را در محل گسترش می داد و با شرکت در تمام راهپیمائی ها و پخش اعلامیه های امام در محلات نزدیک و شعار نویسی روی دیوارها خدمتی در حد توانش به انقلاب اسلامی می نمود ، تا اینکه انقلاب به لطف خدا پیروز شد . شهید با این حال دست از کار کشاورزی نمی کشید چرا که علاقه زیادی به کار کشاورزی داشت و در این مدت در تهیه فیلم و دعوت سخنران و پخش کتاب و ارشاد کردن جوانان و پخش پوستر به روستاهای دوردست مشغول بود طوری که هیچ وقت بیکار نبود . از خصوصیات اخلاقی شهید صبرش را می توان گفت که در برابر مشکلاتی که در انجام کارها برایش پیش می آمد بسیار بردباری نشان می داد . شعور انقلابیش باعث می شد که با مخالفین این انقلاب و اسلام سازش نکند و همیشه چه لفظا و چه عملا با آنها درگیر باشد . بعدها شهید به این فکر افتاد که به سپاه بیاید چون فکر می کرد که می تواند در سپاه خدمت بیشتری به اسلام و انقلاب بکند . در سپاه قائمشهر تقاضای عضویت نمود و بعد از پذیرش به آموزش رفت تا بتواند در مقابل دشمن مقاومت کند . بعد از آموزش جهت سرکوبی ضد انقلابیون داخلی عازم جنگل های آمل شد و مدتی در آنجا انجام وظیفه کرد .
در درگیری داخل شهر آمل از اولین افرادی بود که به مقابله با ضد انقلابیون برخاست و در حین درگیری و دفع دشمن گلوله ای از جانب مزدوران شرق و غرب که هدفی جز خدمت به اجنبی نداشتند به بدن مطهرش اصابت کرد و بر اثر خونریزی زیاد به لقاء خدایش شتافت .

شهید محمد دیو سالار در سال ۱۳۴۲ در عزت علمده از توابع شهرستان نور در خانواده ای مسلمان متولد شد . در سن ۷ سالگی مشغول تحصیل شد و تا کلاس پنجم ابتدایی به تحصیل ادامه داد .
به علت فقر قادر به ادامه تحصیل نشد و جهت تامین خانواده خود در تعمیرگاه گلگیر سازی اتومبیل مشغول به کار شد . شهید همیشه به فکر محرومین جامعه بود و آرزویش این بود که مستضعفین جامعه یک روز از رنج و محرومیت به در آیند.
فعالیتهای شهید دیو سالار در زمان قبل از انقلاب به علت سن کمی که داشت چندان چشم گیر نبود فقط گامهای اولیه را جهت انتخاب راه بر می داشت . زمانیکه انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی به اوج خود رسید ، او به اتفاق مردم حزب الله به صفوف تظاهرات پیوست .
بعد از پیروزی انقلاب در ارگانهای انقلابی مشتاقانه خدمت می کرد و شبها برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی به گشت می رفت . در بنیان گذاری انجمن اسلامی شهید چمران نقش بسزائی داشت . همیشه خون خودش را به مجروحین هدیه می کرد تا شاید از این راه بتواند دین خود را به اسلام ادا کند . با مردم برخوردی برادرانه و دوستانه داشت به طوری که همه او را دوست داشتند .
یک روز قبل از حمله مزدوران آمریکایی به شهر قهرمان پرور آمل عکسی از خود گرفت و به مادرش گفت این عکس امروز پیش شما ارزشی ندارد ولی بعد که شهید شدم برای شما ارزشمند خواهد شد.
صبح روز شهادت نمازش را خواند و با خانواده اش خداحافظی کرد و وارد میدان نبرد با دشمنان اسلام گردید تا اینکه عاشقانه جان به جان آفرین تسلیم کرد و به آرزوی خود که شهادت بود رسید .
شهید مجید قلیچ در سال ۱۳۳۹ در شهر آمل دیده به جهان گشود . وی تا کلاس چهارم نظری درس خواند . در زندگی، ساده و از اخلاق خوب اسلامی برخوردار بود همچنین با خانواده و مردم بسیار مهربان و رئوف بود .
شهید مجید قلیچ مسئول انجمن اسلامی چهارده معصوم و از افراد حزب اللهی و مورد اعتماد مردم بود و همیشه از امام و اسلام صحبت می کرد . دوبار به جبهه حق علیه باطل عازم شد که هر بار ۳ ماه در آنجا به سر برد . همیشه از خانواده خود می خواست که امام را دعا و سلامتی او را از حضرت ولی عصر(عج) طلب کنند .
پدرش نقل می کرد به او گفتم : "پسرم مواظب خودت باش. نکند این مزدوران کوردل به تو حمله کنند" . او در جواب گفت پدر جان هیچ وقت آنها از روبرو به من حمله نمی کنند بلکه از پشت یا در شب حمله می کنند که همین طور هم شد . ساعت ۱۲:۳۰ شب ۶/۱۱/۶۰ در انجمن اسلامی بود که صدای تیراندازی راشنید ، فوراً با موتور عازم سپاه شد تا از جریان مطلع گردد که در نزدیکی سپاه از درون کوچه ای موتور او را به رگبار گلوله بستند ولی او آسیبی ندید و از موتور پیاده شد . بعد از پیاده شدن از موتور تیری به شکم او اصابت کرد و حدود ۴ الی ۵ دقیقه زنده بود و فریاد زد "لا اله الاالله"، "یا ابوالفضل" تا به شهادت رسید و با قطره قطره جوشش خونش حق را از باطل جدا و باطل را مفتضح ساخت .
وصیت نامه شهید مجید قلیچ

بسم الله الرحمن الرحیم
اذا جاء نصرالله الفتح* و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا* فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا*
چون هنگام فتح و پیروزی خدا فرا رسد و در آن روز مردم را بنگری که فوج فوج به دین خدا داخل می شوند . در آن وقت خدای خود را حمد و ستایش کن و پاک و منزه دان و از او مغفرت و آمرزش طلب که او خدای بسیار توبه پذیر است .
بنام کسی که هستی وجودم برای اوست و زنده ماندنم به دست اوست و با نام کسی که به تمام قلبها الهام می بخشد و به نام کسی که پیامبران را در میان انسانها فرستاد . به نام خدای حسین بن علی که سالار شهیدان است و درس شهادت را به ما فرزندان اسلام آموخت و به نام کسی که در تمام قلبها جای گزین است .
سلام و درود به رهبر عزیز که با سخنان ارزنده اش بر بدن تمام ظالمان و جباران لرزه می افکند و با آنها به ستیز می پردازد . بدین منظور می خواهم دستهای رهبر عزیز را بوسه زنم . اکنون که در حال نوشتن این وصیت نامه هستم چیزی در زندگی بجز جانم ندارم که در راه اسلام تقدیم کنم لذا « آنقدر در دریای خون شنا می کنم تا به ساحل آزادی برسم »
برادران و خواهران مسلمان و مبارز ، بدانید که از مرگ گریزی نیست و به هر جا قدم نهی ملک خداست پس طبق چنین منطقی چه بهتر که در راه الله قدم نهیم و با آغوش گرم به استقبال مرگ بشتابیم تا خون بی ارزشمان را برای آبیاری درخت اسلام نثار کنیم.
خداوندا ، اگر خون من آن ارزش را دارد که درخت پر ثمر اسلام را آبیاری کند ، از تو می خواهم که هزاران جان به من دهی تا در این راه فدا کنم .
پدر عزیزم هرچند که من نتوانستم در طول زندگی حقوق فرزندی را نسبت به تو انجام دهم ، ولی می توانم در آخر عمرم از خدای بزرگ تقاضا نمایم که به تو صبر و تحمل عطا فرماید زیرا خداوند یاور صابران است .
مادر عزیزم اگر چه اکنون در حال جهاد اصغر می باشم ولی دعا کن که در حال انجام دادن جهاد کوچک، جهاد بزرگتر را نیز که همان مبارزه با نفس است انجام دهم .
به امید ظهور امام زمان و برقراری پرچم لا اله الا الله بر فراز آسمانها و ویرانی کاخهای ظلم و ستم .

شهید قربان بابکی در سال ۱۳۴۰ در روستای آسور از توابع فیروز کوه به دنیا آمد . وی تا کلاس سوم ابتدایی درس خواند و بعد مشغول به کار شد. با زیرکی و هوشیاری خاصی که داشت بعد از چند سال گچکار ماهر و سرشناسی شد و در کارهای خیر و عمومی شرکت فعال داشت . در سن ۱۸ سالگی ازدواج کرد که فرزند دختری از او به یادگار مانده است.
وی در جلسه های مذهبی و هیئت قرآن شرکت می کرد و بعد ها به عضویت انجمن اسلامی فیروز کوه درآمد و بعد عضو بسیج و سپاه شد . با کتابخانه حضرت مهدی (عج) نیز همکاری داشت . زمانیکه خواست برای کمک به برادرانش که با مهاجمین آمریکایی می جنگیدند برود خواهر کوچکش به او گفت برادر مواظب باش چون تیراندازی خیلی شدید است . اما شهید در جواب گفت مگر چه می شود ، شهید می شوم و شهادت آرزوی من است . به خواهر دیگرش گفت برو در خانه ها را بزن و نان جمع کن چون برادران پاسدار نمی توانند سنگرها را ترک کنند و زمانیکه می خواست از منزل خارج شود لباس بسیجی اش را به تن کرد و کیسه نان را به دوش کشید و با عجله از خانه خارج شد . هر طور بود خودش را جلوی سینما قدس رساند و برای کمک به برادران از هیچ کوششی دریغ نکرد و لحظه ای که تکه نانی به دهان پاسداری می گذاشت تیری به او اصابت کرد . او فقط توانست بگوید الله اکبر و به لقاء الله پیوست .
شهید ولی پور در سال ۱۳۳۴ در میر علمده به دنیا آمد . وی تا کلاس دوم نظری درس خواند . شهید زندگی ساده ای داشت و اخلاق و رفتار او با مردم بسیار خوب بود . با مردم محل و دوستان خود همیشه احساس محبت و علاقه زیاد داشته و مردم دوست بود .
در سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازی رفت ، ولی زیر ستم فرماندهان خود

نرفت به همین منظور چندین بار از ارتش فرار کرد که یک بار دستگیر و به مدت سه ماه زندانی شد ، تا اینکه در سال۵۷ مبارزات ملت به اوج خود رسید و رژیم آمریکایی در هم شکست . شهید به محل خود بازگشت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از اعضای فعال انجمن اسلامی میرعلمده گشت و بدین ترتیب مشغول فعالیت شد . از آرزوهای او این بود که به جبهه اعزام شود ولی موفق نمی شود . سرانجام برای یاری کردن نیروهای بسیج به پیروی از ولایت فقیه در بسیج این روستا شرکت کرد و یکی از اعضای فعال بسیج بود تا اینکه در ششم بهمن ۶۰ در درگیری آمل ایشان پس از وارد شدن به شهر صبح تا ظهر به ساختن سنگر مشغول بود و ساعت ۲ بعد از ظهر وقتی یکی از پاسداران شهید می شود ، برادر قاسم ولی پور برای خالی نگذاشتن سنگر می خواهد اسلحه پاسدار شهید را بردارد که به ناگاه گلوله ای به او اصابت می کند و با اصابت این گلوله شربت شهادت می نوشد .

شهید فرخ زاد زارع در سال ۱۳۲۷ در شهر آمل متولد شد . تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رسانده و پس از خدمت سربازی در یکی از بانک های قائم شهر استخدام گردید ، ضمن کار ، تحصیلات عالی را در مدرسه عالی بابلسر به پایان رسانید .
از خصوصیات بارز اخلاقی شهید انجام فرائض دینی ( نماز و روزه و ... ) بود . به مستضعفین همیشه کمک می کرد و به اسلام اعتقاد قلبی کامل داشت .
با شروع نهضت انقلاب اسلامی ملت ایران، او که همه گرفتاریهای ملت را از شاه و رژیم پهلوی می دانست ، در کنار حرکت میلیونی مردم مسلمان ایران به مبارزه با رژیم طاغوت برخاست . او در همه راهپیمائی ها و تظاهرات شرکت فعالانه و مستقیم داشت .
همیشه با مطالعه تازه ترین اعلامیه های امام و دادن آن به دیگران سعی در روشنگری و شناساندن ماهیت رژیم منفور پهلوی را می کرد . پس از پیروزی انقلاب اسلامی او معتقد بود که باید با کار و کوشش هر چه بیشتر جهت تداوم انقلاب اسلامی کمک کند و نیز جدیت در انجام وظیفه اداری را نوعی حضور در صحنه می دانست . کما اینکه در روز حمله گروهک های مزدور به شهر آمل با وجود احتمال خطر زیاد ، او صبح زود عازم محل کارش شد و در حال رفتن به محل خدمتش تیری به شکمش اصابت می کند ، که پس از ۲۴ ساعت به لقاء الله می پیوندد .
پاسدار شهید غلامرضا هدایتی در سال ۱۳۴۲ در روستای خردوندکلا در خانواده ای مذهبی و کشاورز به دنیا آمد . در سن ۶ سالگی به مدرسه رفت و تا پنجم ابتدایی را در روستای محل تولد خود گذراند و برای ادامه تحصیل به شهرستان آمل آمد.
وقتی انقلاب شروع شد او همیشه در تظاهرات و درگیری با مزدوران آمریکایی و رژیم شاه شرکت می کرد و برادران را برای تظاهرات با رژیم منفور پهلوی بسیج می نمود . بعد از آنکه انقلاب پیروز شد در خدمت سپاه و بسیج و دادگاه انقلاب بود تا موقعی که کمیته تشکیل شد و عضو اصلی کمیته گشت .
از خصوصیات اخلاقی شهید برخورد مهربان او بود که بعد از شهادتش تمام مردم از برخورد خوب وی سخن می گفتند . وی بیشتر وقتش را صرف خدمت به اسلام و انقلاب کرده بود و شهادت تنها آرزویش بود . همیشه می گفت امروز روز آزمایش ماست آنهایی که می گویند ما نبودیم تا به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امام حسین(ع) پاسخ بگوییم امروز بیایند و ندای حسین زمان خمینی بت شکن را لبیک بگویند . ما باید با چنگ و دندان از انقلابمان محافظت کنیم .
برای رو در رویی با صدامیان کافر به جبهه آبادان می رود و به مدت چند ماهی انجام وظیفه می نماید تا اینکه روز سه شنبه ۶/۱۱/۶۰ خود را جلوی دبیرستان امام خمینی رسانده و با مزدوران آمریکایی به نبرد تن به تن می پردازد تا یکی را به هلاکت رسانده و یکی را زخمی می کند اما مزدوران جنگلی از خدا بی خبر از پشت او را به رگبار میبندند و با رگبار بستن او روح بلندش به سوی خدایش پر کشید و به دیدارش شتافت .

شهید علیرضا رنجبر در سال ۱۳۳۸ در آمل متولد گردید . بعد از اتمام تحصیلات موفق به اخذ دیپلم شد و چون کار ثابتی نداشت به کارهای مختلفی از قبیل بنایی و نجاری و غیره مشغول بود تا اینکه پدرش را در تصادف از دست داد و او مسئولیت خانواده را بر عهده گرفت.
شهید رنجبر از نظر اخلاقی نمونه و بسیار متواضع و خیلی نسبت به مردم دلسوز بود و همیشه می گفت اول باید به کار مردم رسیدگی کرد . ایشان بعد از انقلاب در تمام تظاهرات شرکت می کرد تا اینکه انجمن اسلامی مسجد صاحب الزمان علیه السلام شروع به کار کرد. و او در آنجا فعالیت خود را آغاز کرد و در ساختن انجمن بسیار نقش فعالی داشت. گاهی اوقات خانواده اش می گفتند که شبها بیرون نرو چون ما غیر از تو کسی را نداریم ولی او قبول نمی کرد و می گفت از همه بالاتر خدا هست و شما خدا را دارید . در زمان فراغت از درس، کمک های اولیه را به اهالی محل می آموخت تا در مواقع اضطراری بتوانند به کمک دیکر برادران و خواهران خود بشتابند.
این شهید بزرگوار در شب سه شنبه ۶/۱۱/۶۰ به اتفاق دیگر دوستان هم رزمش جلوی بیمارستان ۱۷ شهریور به دست جلادان آمریکایی اعدام شد و شربت پر افتخار شهادت را نوشید.

شهید قریشی در سال ۱۳۳۰ در شهر آمل متولد گردید . تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رسانید . بعد از آن تحصیلات عالیه خود را در رشته حقوق دانشگاه ملی به اتمام رساند و سپس برای گذراندن دوره سربازی در سال ۱۳۵۶ وارد پادگان نیروی هوایی بابلسر گردید و به علت اعتقادات مذهبی و آگاهی و حمایت از اسلام و انقلاب اسلامی و امام ، نیروی هوایی بابلسر را بسیج نمود و با تظاهرات پرشکوهی این نیرو را در بابلسر به مردم ملحق گردانید .
وی بعد از پیروزی انقلاب و به علت علاقه شدیدش به رشته تحصیلی خود در قسمت عمران اراضی دادگستری خلخال مشغول انجام وظیفه شد . بعد از آن با گذراندن دوره ای در حقوق اسلامی به عنوان دادیار دادگاه انقلاب اسلامی همدان مشغول کار شد و به علت دوری راه و مشکلات خانوادگی تقاضای انتقال به آمل را نمود . شهید در این اواخر به عنوان رئیس دادگاه مدنی خاص دادگستری آمل انجام وظیفه می کرد .
شهید در سال چهارم دانشکده خود ازدواج نمود و صاحب فرزند پسری شد .
شهید قریشی در جریان حمله مزدوران جنگلی به شهر قهرمان و حزب الله آمل در روز ششم بهمن ۱۳۶۰ به فوض عظیم شهادت نائل آمد .

شهید صادق مهدوی در سال ۱۳۲۹ در روستای تلیران لیتکوه آمل در یک خانواده مذهبی متولد گردید . وی در ده علی آباد نور کلاس ششم ابتدایی را به اتمام رساند و به شهر مهاجرت کرد و در مغازه ای مشغول به کار شد.
با پیروزی انقلاب گامهای موثری به نفع انقلاب بر می داشت . وی شغل بنایی را انتخاب کرد و بعد از دو سال استاد کار شد و در ضمن کار برای کارگران معلم اخلاق و اسوه بود . وی در روستای جعفر آباد انجمن درس قرآن تشکیل داد و تعداد زیادی را تعلیم قرآن می داد . سپس تصمیم گرفت که به اداره آموزش و پرورش راه پیدا کند و در امتحان ورودی قبول شد . با شایستگی هرچه بیشتر مسئولیت ارشاد دانش آموزان و معلمان مدرسه را به عهده گرفت و با پیشنهاد برادران ، معلم دینی و قرآن دبستان شد.
این شهید بزرگوار خیلی مایل بود با نهادهای انقلابی در رابطه باشد لذا عضو ذخیره کمیته انقلاب اسلامی شد و هفته ای دو شب پاسداری می داد . از اخلاق بارز شهید این بود که ، در خانه و بیرون خیلی مهربان بود . همیشه به مستضعفان کمک می کرد و شبها تا آخر شب به مطالعه مشغول می شد و نیز شبهای جمعه برای خواندن دعای کمیل به روستاها می رفت . سرانجام در سه شنبه ۶/۱۱/۶۰ از انجمن اسلامی تلیران عازم شهر بود که در ساعت ۱۲:۵۰ در خیابان تهران مزدوران جنگلی جلویش را می گیرند و او را در زیر شن می کنند تا آنجا که چشم بازش پر از شن بود و بعد از آن عمل فجیع ، انگشتان دستش را بریدند و در حالی که جسد مطهرش تا صبح روی زمین افتاده بود ، روح مطهرش به ملکوت اعلا پیوست.

شهید سید حسین ملک شاهدخت به سال ۱۳۳۷ در روستای تسکابن از حومه آمل در خانواده ای فقیر و مذهبی چشم به جهان گشود . وی از زمانی که خود را شناخت ، در فقر بود ، مثل بقیه روستازادگان هم به تحصیل مشغول بود و هم به کار .
دوران ابتدایی را در روستا به پایان رساند و سرانجام برای ادامه تحصیل در سطح دبیرستان وارد شهر شده و موفق به گرفتن دیپلم گردید . در این مدت با یکی از برادران، کار برق کشی و لوله کشی را شروع کردند . کم کم جوانه های انقلاب اسلامی هویدا شد و او با پاسداری از شهرش برای پیروزی انقلاب اسلامی کوشش نمود . بعد از پیروزی انقلاب وارد سپاه شد و پس از دوران آموزشی به همراه عده ای دیگر از برادران پاسدار به سیستان و بلوچستان جهت سرکوبی ضد انقلابیون رفت. پس از ۳ ماه نبرد با ضد انقلابیون با پایان گرفتن ماموریت به آمل بازگشت او پس از مدتی کوتاه دوباره عازم جنگ با بعثی های مزدور شد و در عملیات محمد رسول الله فرماندهی واحد خودش در جبهه نوسود را به عهده داشت . ۳ ماه در این جبهه مشغول جنگیدن بود و پس از پایان ماموریت به آمل بازگشت .
از نظر اخلاقی خلوص و پاکی و صداقت رفتار او باعث شد که دوستان زیادی پیدا کند . بعد از بازگشت از جبهه در سومین روز اقامتش در ساعت ۱۲:۳۰ شب سه شنبه ۶ بهمن مشغول مبارزه با دشمن بود که چند تیر به او اصابت نمود .این شهید بزرگوار با همان بدن سوراخ شده حدود ۱۵ متر سینه خیز رفت و آنگاه به شهادت رسید .
وصیت نامه پاسدار شهید سید حسن ملک شاهدخت
انما التوبه علی الله للذین یعلمون السوء بجهاله ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما
محققا خدا توبه کسانی را می پذیرد که کار ناشایسته را از روی نادانی مرتکب شوند پس از آنکه زشتی آن کار را دانستند به زودی توبه کنند . پس خدا آنها را می بخشد و خدا به امور عالم دانا و به مصالح مردم آگاه هست .
توبه نشانه راه است و سالار بار و کلید گنج شفیع وصال و میانجی بزرگ ، شرط قبول و سر همه شادی ها .
بار خدایا گناه زیاد کرده ام ولی پشیمانم و روی به درگاه تو می آورم ای آمرزنده مهربان ، سپاس تو را می کنم که ما را به توبه و بازداشت راهنمایی نمودی و سپاس تو را که خویشتن را به ما شناساندی و شکر و سپاس خود را به ما الهام نمودی . درهای علم به ربوبیت و بزرگیت را بر ما گشودی و بر ما پیامبرانی فرستادی و از عدول و کجروی و شکست درونی در امر خود ، دورمان ساختی . پس خدا ببخش ما را ، بعد از اینکه توبه کردیم و از کارهای گذشته پشیمانیم . بار پروردگارا ، بر آنچه که به فراموشی و خطا کرده ایم ، مواخذه مکن . بار پروردگارا ، تکلیف گران و طاقت فرسا ، چنانکه بر پیشینیان نهادی بر ما مگذار .
بار پروردگارا ، بار تکلیفی فوق طاقت ما را به دوش منه و بیامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرما ، تنها سلطان ما و یار و یاور ما توئی . ما را بر مغلوب کردن قدم کافران یاری فرما .
پس اینک خدای من ، این منم به درگاه گرامی تو همچون فرمانبردار خوار ایستاده و از تو درخواست می نمایم که مرا ببخشی تا مورد رحمت خود قرار ندادی از این دنیا مبر . پناه می برم به سوی تو از بزرگترین تاسف و افسوس و بزرگترین معصیت و اندوه . پروردگارا ما به کتابی که فرستادی ایمان آورده و از رسول تو پیروی کرده ایم ، نام را ار در صحیفه اهل یقین ثبت فرما . الذین آمنو ... آنان که ایمان آورده اند و از وطن خود هجرت گزیدند و در راه خدا با مالها و جانهایشان جهاد کرده اند ، آنها را نزد خدا مقام بلندی است . آنان رستگاران و سعادتمندان دو عالمند . پس خدایا اینکه که ما دوری از گناه کرده ایم و به روسل تو و کتابی که فرستاده ای ایمان آورده و در راه تو هجرت کرده ایم و از دوستان و آشنایان خود ، دوری گزیده ایم و در راه تو جهاد می کنیم ، ما را ببخش . خداوندا ، اعتراف دارم که جز خودداری از مصیبت تو فرمان نبرده ام و در همه احوال بی احسان از تو نبوده ام .
خدایا دلم در حجاب است و نفسم عیبناک و عقلم معیوب است و هوای نفسم غالب ، طاعتم اندک و معصیتم بسیار و زبانم اقرار به گناههان زیاد . پس چاره ام چیست ای ستار العیوب و ای دانای عیبها و ای برطرف کننده اندوهها بیامرز همه گناهان مرا ، به حرمت محمد و آل محمد ( ص ) و به مقام پیامبری که بر وحی و پیغام تو رستگار بود و در راه تو تن خویش را آماج آزار ساخت . در میان آن مردم نادان و جاهل شکنجه های بسیاری را تحمل کرده بود . بسیار آمرزنده ای ای غفار در این روز موعود که یاران و برادران پروانه وار به سوی تو پر می کشند ، این بنده درگاهت را که در پیشگاه اعظم تو ذره ای نیستم ، به سوی خود بگیر و تا موقعی که زنده هستم ، در این مسئولیت سنگینی که به عهده من گذاشتی مرا ثابت قدم بدار . در آن موقع عقلم و فکرم و دلم را جایگاهی جز تو و جهاد قرار نده و کاملا به من به بخش بریدن از وابستگی پدر – مادر – برادر – رفیق – دوست تا بتوانم کاملا راهنمائی باشم برای دیگران . همانطور که گفتی یا ایها الذین آمنوا ان تنصرالله ینصرکم .... ای اهل ایمان اگر خدایا را یاری کنید خدا هم شما را یاری می کند و ( در جنگل ها فاتح سازد و بر حوادث ثابت قرم گرداند ) و من هم به یاری تو و پیامبر تو و امامان تو و خمینی تو برخواسته ام من چه جوابی دارم که تو گفتی ، چیست شما را که جنگ نمی کنید و در راه خدا برای بیچارگان از مردان و زنان و کودکان .

آنجایی که می گویی اگر شما از عهده این کار بر نمی آئید ما انسانهای دیگری بیاوریم انشاءالله که خداوند همه ما را اجر عظیمی بدهد ... و ما پیمانی که با خدا بستیم پیکانی است بس محکم و تا آخر باید بایستیم و هیچ عهد خود را تغییر ندهیم . پس دیگر جائی برای زنده ماندن نیست و باید سبکبال به سوی پروردگار در حرکت باشیم ( خدایا تو مرا بپذیر ) و شاید نظر لطف و کرامت نصیب ما بشود و دیگر سخن از وحدت است . وحدت تمام طرفداران اسلام از کوچک گرفته تا بزرگ . لازم است تا بتوانیم یک جامعه نمونه باشیم از برای بشریت و دیگر برای مراسم من اصلا خرج نکنید و تشریفاتی نباشد مگر شهدای کربلا و دیگر شهدای گمنام ما با تشریفات از این دنیا رفته اند ... اصلا برای من ناراحتی نکنند و به پدر و مادر و خواهران و عمه و خاله من بگوئید که اصلا گریه و زاری نکنند و این شهادت مرا عروسیم حساب کنید که عروسی بالاتر از شهادت نیست .
والسلام علی من تبع الهدی – سرباز اسلام سید حسین ملک شاهدخت

شهید حسینی در سال ۱۳۳۹ در روستای بی نمط آمل به دنیا آمد . در سن ۷ سالگی وارد مدرسه شد و تا دوم نظری درس خواند و بعد ترک تحصیل نمود . در تمام مدت زندگی اش برای اسلام فداکاری کرد تا سرانجام به سبب علاقه به اسلام و حفظ دستاورد های انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردید . وی مسئول کتابخانه و انجمن اسلامی بی نمط و همچنین از اعضای فعال سازمان فدائیان اسلام در آمل بود . هنگامی که از آمل به روستا آمد مجالس مذهبی تشکیل داد و مردم را آگاه و ارشاد کرده و وظایفشان را برای حفاظت انقلاب اسلامی بیان می کرد .
شهید حسینی که در مکتب حسینی تربیت یافته و واقعا درسی را که امام بزرگوارش به او تعلیم داده بود فرا گرفته بود . او معتقد بود که نباید هیچگاه تن به ذلت داد و نیز معتقد بود که باید با خونمان درخت انقلاب اسلامی را آبیاری کنیم . بر این اساس وارد میدان نبرد با دشمنان خدا گشت و عاشقانه و خالصانه با مزدوران آمریکایی جنگید تا در این راه نیز جانش را فدا نمود . روح پر فتوحش به ملکوت اعلاست و نامش زنده است همچنان که نام امام حسین ( ع ) زنده است . او زنده است تا تاریخ زنده است .
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا .
از مومنین مردانی هستند که صادقانه به آنچه با خدای خویش عهد بستند وفا کردند پس برخی از آنان شربت شهادت نوشیدند و برخی دیگر در انتظارند و تغییر رای نداده اند . ما از آن خداییم و بازگشتمان به سوی اوست . پس چه بهتر که این مسیر را در راه او طی کنیم تا خداودن راضی باشد .
با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی و این فرزند شجاع فاطمه زهرا ( س ) و بر پدر و مادر عزیزم که من را به راه خدا هدایت کردند و مرا به سوی او روانه کردند . سلام بر مردم سلحشور و شهید پرور ایران که فرزندان خویش را به راه اسلام فدا کردند و خود همیشه در صحنه هستند و گوش به حرف رهبر انقلاب و بیباکانه در مقابل دشمنان اسلام ایستاده و هیچگونه بهانه ای ندارند .
پدر و مادر عزیزم وصیت نامه خود را در یکی از سنگرهای جبهه مریوان در حال مبارزه با کافران بعثی و ضد انقلابیون داخلی کشور می نویسم . من با میل و رغبت داوطلبانه به این جهاد مقدس آمده ام تا پوزه ی این ابر جنایتکاران را به خاک بمالیم و حق مظلومام گیتی را از ظالمان بگیریم .
ما دنباله نهضت امام حسین ( ع ) را گرفته و با روش آن حضرت پیش می رویم و همه عالم می دانند که دشمنان انقلاب ما روش یزید و معاویه را پیش گرفتند و در مقابل حسین زمان، امام خمینی ایستاده اند . اما گویا این عالمان به گفته قرآن مجید ( صم بکم عمی فهم لا یرجعون ) هستند و اصلا نمی خواهند فرصت فکر کردن را به خود بدهند تا حق را از باطل تمیز دهند . ای خدا تو از تمام اندرون قلبم آگاهی که از روی صدق و صفا سخن می گویم و همه تلاشم برای گرفتن حق مستضعف از مستکبر و دفاع از اسلام در مقابل کفر است وگر نه در مدت یک سال ۳ مرتبه به جبهه جنگ نمی آمدم تا طلب شهادت کنم . پس جانم و خونم را فقط فدای تو می کنم چون ما متعلق به تو هستیم و پیش پدر و مادر خود یک امانت سپرده شده ایم . خدایا این تویی که به ما نیرو می دهی که مانند آهو از این کوه به آن کوه بالا می رویم تا دشمن نادان و دست نشاندگان شرق و غرب یارای نفوذ در خاک کشور اسلامی را نداشته باشد . همان کشوری که علی ( ع ) درباره اش می فرماید « به خدا روزگاری بیاید که ایرانیان چنان برای احیای اسلام راستین بر سر شما ملت عرب کافر بکوبند که دمار از روزگارتان در بیاورند » ای کوردلان چرا شما نمی خواهید دینی را یاری دهید که از سرزمین شما برخاسته است و انوار زرینش بر افکار عالم پرتو افشانی نموده است لاکن شما مانند خفاشان از نور آن گریزانید و قدر آن را نمی دانید .
من سخنی با برادران و خواهرانم دارم . بر شماست این انقلاب را یاری کنید گوش به حرف رهبر انقلاب باشید . در مقابل منافقان و کافران ایستاده و آنها را فرصت اغتشاش ندهید . در مقابل سختی های انقلاب استقامت و پافشاری کنید چون خدا صابران در راه خود را دوست می دارد و راه شهیدان را ادامه دهید . نگذارید این خون با عظمت شهدا پایمال گردد و همیشه به یاد خدا باشید چون یاد خدا دلها را آرامش می بخشد و از تمام خانواده ام می خواهم گریه برایم نکنید . اگر گریه ای می خواهید بکنید برای امام حسین ( ع ) بکنید . در ضمن پدر عزیزم حقوقی از طرف من به شما می رسد یک قسم آن را برای صرف خرج زندگی خودتان کنید و نصف آن را به دو قسمت کنید یک قسم آن را برای سخنرانی استادان بزرگ که برای ارشاد به روستای ما می آورید ، به هر اندازه ای که می توانید کمک به کتابخانه اسلامی کنید و کتاب خوبی برای کتابخانه بیاورید . قسمت دوم در اختیار خودت باشد و در هر راه اسلامی خرج می کنید بکنید . خودتان ان شاء الله بهتر می دانید در چه راهی خرج کنید .
شهید خیر الله عباس زاده در سال ۱۳۳۸ در روستای کوکده از توابع آمل پا به عرصه جهان گذاشت و دوران زندگی را در همین روستا سپری کرد. به علت نامساعد بودن وضع مالی موفق به تحصیل علم نشد و به شغل کشاورزی مشغول شد و در میان کشتزار در آفتاب سوزان تابستان ماه مبارک رمضان روزه دار بود و هیچ گاه چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب دست از عبادت و بندگی در مقابل خدا برنداشت و همیشه مدافع حق و حقیقت بود .
در موقع سربازی به فرمان امام(ره) از پادگان فرار و بعد از پیروزی انقلاب اسللامی مجدداً به خدمت مقدس سربازی عازم و بقیه خدمت را به اتمام رسانید. در همین سال تصمیم به ازدواج می گیرد و تشکیل خانواده می دهد تا اینکه خود فروختگان شرق و غرب در تاریخ ۶/۱۱/۶۰ به شهر خون و حماسه و ایثار آمل حمله می کنند و شهید به مانند دیگر پیروان راه خونین حسین ( ع ) به یاری رزمندگان در شهر شتافت و با گلوله ددمنشان ، خون پاکش به زمین ریخته شد .